اشعار عباس صفاری

  • متولد:

کسی در باران نقش بازی نمی کند / عباس صفاری

باران در این شهر ساحلی
مسافری تنهاست
که چشم اندازش را
به میل خویش می آراید؛
از سرعت ماشین ها می کاهد
و به سرعت رهگذران می افزاید.
صف اتوبوس را
از کنار خیابان
به سینه کش دیوار
می کشاند
روزنامه های باطل را
چتر می کند
و پیش از آنکه
در انتهای خیابان
به دریا بزند
رستوران های ساحلی را
در خلوت ترین ساعت روز
از مشتریان آب کشیده می انبارد

من باران های پیش بینی ناشده را دوست می دارم
دویدن بچه ها
هجوم کبوتران به پل های راه آهن
پاره شدن چرت کشتی های تنبل
در باراندازها
بی تفاوتی گربه ها
در گرم ترین گوشه ی پنجره
چسبندگی پیراهن های خیس
برجستگی تندیس وار عضلات جوان
و بازگشت رنگ های پنهان
به چهره ها
به برگ ها
به سنگ ها
به آجرها ...

کسی در باران
نقش بازی نمی کند
حتی خودپسندترین بازیگر هم می داند
مردم غافلگیر شده
تماشاگران خوبی نیستند.
1175 1 3.8